دانلود رمان فصل میوه های نارنجی pdf از آزیتا خیری با لینک مستقیم
دانلود رمان فصل میوه های نارنجی pdf از آزیتا خیری
دانلود رمان فصل میوه های نارنجی از آزیتا خیری با فرمت های pdf، اندروید،آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
در نظر او عبادت همان بود که پیران انجام میداد. شبی و نصفه شبی که ماه کامل نبود او را با یک دست لباس یک لا قبای سفید می فرستاد قبرستان کهنه و میخواست استخوانهای چوب شده گوسفند را پای قبر مرده تازه در گذشته آبادی چال کند. میگفت عذاب نکیر و منکر را کم میکند و او ترسیده و لرزان و گریان با دست هایی که جان نداشتند زمین را بکنند، با همان استخوان های چوب شده به خاک میزد و بعد وحشت زده از قبری که گوشه اش باز شده بود گریان و لرزان به سوی کوره ای راه باریک جلوی قبرستان میدید و همه این وقت ها «او » هم بود. همپایش میدوید و گلبانو حتی صدای نفس ها یش را میشنید . گاهی هم برمیگشت و مین قدم های تندش نگاهش میکرد. اصلا به خاطر همین لغزش گاه و بی گاه نگاهش به سوی خلوت و پرت بود که اسم «گلی جنی» رویش ماند. غافل از اینکه گلبانو « او » را میدید و بقیه نه فقط گلبانو!
خلاصه رمان فصل میوه های نارنجی
فخرالدین پلک زد و شهاب بدون تمام کردن حرفش از اتاق بیرون رفت. نگاه مات فخر روی دست نوشته های حاشیه کتاب نشست. چشمهایش درست نمیدیدند. لحظه ای بعد صدای بسته شدن در اتاق میان شلوغی ذهنش گم شد. به متکا تکیه داد و برای چندمین بار نگاهش از نوشته های تند و با عجله ژاله گذشت.
کمی طول کشید تا به خود آمد. چشمهایش یکباره باز شدند. خودش را بالا کشید و دقیقتر نوشته های نه چندان خوشخط ژاله را خواند:… صدای نفس های بابا برام بهترین ترانه دنیاست. یکم اونورتر روی تخت دراز کشیده و میون اینهمه دلهره راحت خوابیده. شاید منم جای اون بودم همین قدر آروم میخوابیدم. شوخی که نیست. قرار بود همین حالا… ساعت چهار اونو ببندن به تیرک تیربارون…