دانلود رمان دولت عشق از پانیز با فرمت های PDF، اندروید،آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
مشغول بازی بودیم که پیرمرد آمد. او را صدا زد و مرا هم فراخواند. به طرفش دویدیم، من جلوتر بودم ولی مثل همیشه گذاشتم قبل از من برسد. پ یرمرد دستی بر سر هردو یمان کشید و بین ما نشست. هردوی ما را در آغوش کشید و رو به من گفت: میدونی که وقت رفتنه؟با نگرانی زمزمه کردم. کجا؟ من تنهایی کجا برم؟خندید و با دستش نیمه صورتم را پوشاند. میدانست من تحمل دوری ندارم. اگر قرار به رفتن بود باید هردویمان میرفتیم! جسارتم را جمع کردم.اگه باید برم، تنها نمیرم.
خلاصه رمان دولت عشق
به دخترک اشاره کردم و گفتم: اون هم باید با من بیاد. خندید. اون بعدا میاد . تو اول باید بری. تنهایی! بغض کردم: من تنهایی میمیرم. بذار باهم بر یم. تو اول باید بری. اون هم به وقتش میاد ! پس من نمیرم! نفس عمیقی کشید. دخترک آمد و مرا در آغوش کشید.
گفت: برو. من زود میام پیشت!پیرمرد ایستاده بود، منتظر من بود. رو به دخترک گفتم: اگه گم شدم؟ اگه گم شدی؟ اگه پیدات نکردم؟ با آرامش خندید. پیدات میکنم . زود زود!
