دانلود رمان نازنین من pdf از ناشناس با لینک مستقیم

دانلود رمان نازنین من از ناشناس با فرمت pdf،اندروید،آیفون،نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

صبح روز دو شنبه یعنی ساعت 7 گوشی زنگ بیدار باش زد و من طبق معمول با صدای نکره ش به زور بیدار شدم. البته گوشی بیچاره مقصر نیست، اشکار از منه که هرچی صدای زنگش رو عوض میکنم بازم برام تکراری و ناخوشایند میشه.

خلاصه رمان نازنین من

چشمام رو به زور نیمه باز کردم تا زنگ رو خواموش کنم که مامانم صداش در نیاد اما هنوز قدرت دید نداشتم. دستم رو روی میز ساییدم و بلاخره موفق شدم که گوشی رو پیدا کتنم و صداشو بندازم که دیدم پیامی اومده که توجه مو جلب کرد.پیام از دوستم بهمن بود،هر وقت بیدار شدی به من زنگ بزن.نگاه کردم و دیدم ساعت 6:30 پیام داده. تازه چشام همه اش باز شد.مغزمم اعلام کرد که باز شو و شروع به کار کن.

اولش تعجب کردم ولی یکم که گذشت و مغزم از خواب بیدار شد انگار که شوک بهم وارد شده باشه ناخود آگاه چشمام زل زد به پنجره که روش پرده ی کرم رنگ که با گل های یاسی حاشیه دار شده بود و ایجاد آرامش عجیبی میکرد اما تو اون لحظه من رو متشنج کرد.تازه یادم افتاد که بهمن هیچوقت زودتر از 8 بیدار نمیشه.یعنی در واقع 8 صبح براش کله سحره.

یه دفعه دلشوره عجیبی گرفتم اما دوباره گفتم شاید بازم رمان خونده و تحت تاثیر شخصیت مورد علاقه اش قرار گرفته ولی یه چیزی ته دلم میگفت قضیه جدی تر از این حرفاست.سریع زنگ زدم بهش اما جواب نداد.دوباره و سه باره زنگ زدم ولی جواب نداد.مونده بودم چیکار کنم چون باید تا یک ساعت دیگه سر کلاس باشم.سریع رفتم دست شویی و دست و صورتم رو شستم و با دستام موهام رو مرتب کردمو لباس پوشیدم و آماده رفتن شدم که مامانم بیدار شد وای…