رمان اجتماعیرمان عاشقانه

دانلود رمان ترنج pdf از ملیکا بیت با لینک مستقیم

دانلود رمان ترنج pdf از ملیکا بیت

دانلود رمان ترنج از ملیکا بیت با فرمت های pdf، اندروید،آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

من از زنانی حرف میزنم که نامشان معادل معجزه است من از فروغ ها از سیمین های از پروین ها از آهو خانم ها حرف میزنم از تمام آن هایی که خریدار “ترس” نبودند از آن هایی که چو کوه در مقابل سختی ایستادند و نشان دادند زن بودن، بالاتر از معجزه است زنان که خود را باور دارند و دانند که اگر تصمیم بگیرند قادر به انجام هر کار هستند، دارای یک زیبای درونی می باشند. در توانایے و عزم یک زن که مسیرش را بدون تسلیم شدن در برابر موانع طه میکند، شکوه و زیبای وجود دارد در رفت اگر اعتماد به نفسش از تجربه ها نشأت می گیرد، و میداند که میتواند به زمین بخورد ، خود را بلند کند و ادامه دهد.

خلاصه رمان ترنج

مامان مامانم کجایی؟ تو اشپزخونه ام بهار بیا اینجا صدای قدم های پاشو می شنیدم که به آشپزخانه نزدیک میشد کباب تابه ایی رو که تو روغن داشتن جلزوولز میکردن از اون رو کردم که صدای بهار و کنارم شنیدم دستاشو دورم حلقه کرده بود و می گفت: سلام مامانم سلام نفسم خسته نباشی تابه ایی هارو چرخیدم طرفش و با مهربونی گفتم : سلام عزیز دلم هراسی توام خسته نباشی چخبر چیکارا کردی؟

نشستم رو صندلی و چه خیار هارو کشیدم جلوم و مشغول درست کردن سالاد شیرازی شدم ،بهار همینطوری که خیار با پوست میخورد گفت: سلامتی هیچ کار امروزم مثل همیشه بود فقط فرقش این بود که تو دانشگاه خبر پیچیده که به استاد جدید که جز هیئت مدیره دانش گاه قرار دو هفته دیگه بیاد تو دانشگاهمون همه میگن از اون استاد بداخلاق هاست که با یمن عسل هم نمیشه خوردش همانطور که گوجه هارو خورد میکردم گفتم:

خب تو چرا از الان استرس داری نترس وقتی رفتارت خوب باشه الکی نمیاد که بداخلاقی کنه بهار:نمیدونم مامان ولی بوهای خوبی ، به مشامم نمیرسه یه تیکه از گیجه رو دادم دستش و گفتم: از الان فکر تو درگیر نکن چیزی نیست پاشو برو لباستو دربیار دست روت به آبی بزن یه لباس مرتبی بپوش عمو متین داره برای نهار میاد اینجا با گفتن اسم متین چشمای بهارم برق زد اینو میدونستم که بهار چقدر منو دوست داره و برعکس متین هم همین حسو به بهار دارد بهار رفت کاراشو بکنه منم پوستای خیار و پیاز و ریختم تو اشغالی و رفتم تاپمو با به پیراهن بلند عوض کنیم جلوی آینه ایستادم دستی به شالم کشیدم که صدای آیفون آمد رفتم.

اطلاعات رمان رمان ترنج

نام رمان : رمان ترنج
نویسنده رمان : ملیکا بیت
ژانر رمان : عاشقانه، اجتماعی
ملیت رمان : ایرانی
ویرایستار رمان : سایت ناولزلند
تعداد صفحه رمان : 768
اگر شما نویسنده این رمان هستید، میتوانید درخواست حذف ارسال کنید

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا