دانلود رمان روشنایی مثل آیدین pdf از هانیه وطن خواه با لینک مستقیم
دانلود رمان روشنایی مثل آیدین pdf از هانیه وطن خواه
دانلود رمان روشنایی مث آیدین از هانیه وطن خواه با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
دختری که با تمام از دست رفته هایش شروع به سازش می کند… به گذشته نگریستن شده است عادت این روزهایم … نگاه که می کنم می بینم… تو به رویاهایت اندیشیدی… من به عاشقانه هایم…ع تو انتقامت را گرفتی… من تمام نیستی ام را… بیا همین جا تمامش کنیم…. بیا کشش ندهیم… بیا و تو کیش شو.. می آیم و مات میشوم… و تو را به خیر می سپارم … خودم را به سلامت…
خلاصه رمان روشنایی مث آیدین
باران تند شهریور هم رخوتم را به هم نمی زد. این باران حتی من را به حیاط هم نمی کشاند. چقدر همه چیز خاکستری شده بود. زنگ تلفن نگاهم را از چراغ کم سوی کوچه گرفت و پرستو گوشی را میان دستش فشرد و گفت : بیا جواب بده…مامانت نیست. گوشی را به گوشم چسباندم. بی شک امشب می مُرد. بگو می شنوم. همیشه دردهایش را می شنیدم. بیا پایین. همین و دیگر هیچ. پرستو را با نگاه پر سوالش تنها گذاشتم.
می دانست نباید به کسی بگوید همراه او هستم.
می دانست باید بگوید با آرام بخش به خواب مرگ رفته ام. مانتو را تن زدم. شال روی سر کشیدم.
کیفم را دست گرفتم. و… مهم بود که رژ لب نداشتم؟
پوزخندی حرام خودم کردم. دل خوش به من می گفتند دیگر.مگر نه؟ ماشین همایون کمی آن طرف تر پارک بود. چقدر هر دومان سر به سر همایون گذاشتیم برای این هدیه قبولی در دانشگاه. آن هم کجا؟ آزاد شیراز. در ماشین را باز کردم و کنارش نشستم. نگاهش نکردم.
ندیده می توانستم میزان خرابیش را درک کنم. چطوری؟ لحنش سرد بود. دقیقا نهمین نفری هستی که از صبح این سوالو می پرسه…به نظرت باید چطور باشم؟ داغون…داغون باش…مثل من. پوزخند باز به جان لب هایم حمله کرد. نفس عمیقش را حس کردم. ماشین را راه انداخت و من گفتم : کجا میری؟
یه وری. صدایش خش داشت. پیش همایون بودی؟
سری تکان داد. ته ریش چند روزه ای روی صورتش نشسته بود. چرا داری میندازی تو جاده؟…کجا داری میری