دانلود رمان دژکوب اثر مدیا خجسته با فرمت های pdf ، اندروید، آیفون و جاوا نسخه اصلی و یرایش جدید با لینک مستقیم
بهراد ، انسانی نیش خورده که فقط به پاس یک سوگند آتش کینه توزی را روز به روز در سینه اش بیشتر و منور تر می کند ، بخت او را تا مرز مهلکه ای پیش می برد که در آن طرف آن چیزی جز سیاهی نیست … بی آنکه بداند این بار تاریکی همان روشنایی صبح زندگی اش بوده که اکنون جای به شب داده است …
خلاصه رمان دژکوب
هوا سرد بود … آسمان می غرید و ابرهای سیاه بی وقفه می باریدند! میان کوچه ی تنگی در شهر مه گرفته از سرمای آذر ماه … تنها صدای پای او بود و تپش های بی وقفه ی قلبش … نمی دانست اینجا کدام جهنمی از شهر است! قبلا اینجا آمده بود ؟ نیامده بود ؟ اصلا این خراب شده را دیده بود ؟ کوچه های تنگ و تاریک … مگر می شد حتی یک نفر هم از این خانه ها بیرون نیاید ؟ اصلا مگر ساعت چند بود ؟
پشتش را به دیوار خیسی تکیه داد … از شدت دویدن زیر باران دیگر نایی برایش نمانده بود … موهایش را که از زیر شال به این طرف و آن طرف تاب می خورد داخل مانتوی خیسش فرو برد و قدری چشم بست! چطور می شد میانِ این همه هوا و اکسیژن بی هوا ماند … گوشی موبایلش دائم اخطار می داد ، تنها دو درصد باطری برایش مانده بود!
با همان اندک شارژ دست روی صفحه ی خیس کشید و تند تند تایپ کرد : نه زنگ بزنین … نه دنبالم بگردین … ترمه مرد!
فرستاندن پیام همراه شد با خاموش شدنِ گوشی … لعنتی … بلندی گفت و گوشی را داخل جیب مانتویش قرار داد … دست به لبه ی دیوار گرفت …