دانلود کتاب خاطرات تاج الملوک پهلوی
دانلود رایگان کتاب خاطرات تاج الملوک پهلوی
دانلود کتاب خاطرات تاج الملوک پهلوی با لینک مستقیم
در مورد کتاب خاطرات تاج الملوک پهلوی بیشتر بدانیم :
یک نوکر جوان داشتیم که رضا از قزاقخانه آورده بود ما در امور خانه ما را کمک کند.
از اتفاق اسم او غلامرضا بود. این جوان تا زمان سردار سپهی رضا در خانه قبلی ما (چهارراه حسنآباد) بود و در کارهای خرید و نظافت و امور منزل کمک ما بود.
یک روز رضا او را صدا کرد و در حضور ما به او گفت: «چرا این روزها گرفته و غمگینی؟»
نوکر که هول شده بود پاسخ داد: عاشق شدهام!
رضا به او گفت: اینکه چیز مهمی نیست! بگو عاشق چه کسی شدهای تا بفرستم برایت خواستگاری کنند.
غلامرضاجواب داد: «عاشق هر کس که شما امر بفرمائید(!) بنده چکارهام که نظری داشته باشم!
در مورد نویسنده خاطرات تاج الملوک پهلوی بیشتر بدانیم:
تاجالملوک ـ ملکه مادر و همسر دوم رضاشاه ـ در پاسخ به این پرسش که چه خاطراتی از سیاستمداران و رجال معروفی که نزد رضاشاه میآمدند دارید؟ چنین میگوید:
همه میآمدند.
یکی و دو تا نبودند که به یادم مانده باشند. مثلاً مرحوم آقای محمدعلیخان فروغی بود
که خیلی با سواد بود و علاوه بر آنکه طرف مشورت رضا قرار میگرفت
ساعتها مینشست و برای رضا از تاریخ گذشته ایران تعریف میکرد و حتی او را تعلیم خط میداد و سواد میآموخت.
ما هم در آن موقع مینشستیم و صحبتهای محمدعلیخان را گوش میکردیم. واقعاً تاریخ را خوب میدانست و وقتی صحبت میکرد
چنان قشنگ حرف میزد که ما صدای چکاچک شمشیر نادرشاه را میشنیدیم!*
فروغی علت همه بدبختی ایرانیان را اعراب پیرامون ایران میدانست
و با آنکه خودش را مسلمان میدانست اما میگفت چندان به اسلام اطمینان ندارد، و بلکه مادر همه ادیان الهی و وحدانی آئین زرتشت است
و بقیه ادیان به ترتیب از روی آئین باستانی ایرانیان تقلید شدهاند.
رضا از این حرفها خوشش میآمد. و فروغی مرتباً از مجد و عظمت گذشته ایران صحبت میکرد.
کار به جایی رسیده بود که رضا میگفت شبها خواب کورش هخامنشی و داریوش را میبیند!
آقای قائم مقام رفیع هم داستانهای تاریخی پرشوری تعریف میکرد و تا زمانی که رضا در ایران بود برنامه داستانهای تاریخی شبانه ما براه بود.
بنده باید عرض کنم که مرحوم محمدعلیخان فروغی که مدتها وزیر فرهنگ و معارف بود و خیلی خدمات به فرهنگ مملکت ما کرد
به تاریخ بسیار وارد بود و همین روایتهای تاریخی او بکلی ضمیر رضا را عوض کرد.
البته رضا اهل نماز و روزه و این قبیل امور نبود.
به اصطلاح هرهری مذهب بود. اما یک اعتقادات سنتی داشت
و مثل همه مردم که از مرگ و دنیای دیگری که باید به آن برویم وحشت داریم
یک نوع خوف از مرگ و مطالب مربوط به پس از مرگ داشت.
خلاصه ی کتاب
از بازیهای جالب روزگار یکی هم این بود که یک آخوند، در واقع آخوند سابق، رئیس امور دفتر رضا شده بود
و او هم صد پله بدتر از اطرافیان رضا از هم صنفهای سابقش انتقاد میکرد
و نسبتهای بد به آنها میداد! این شخص از اهالی چالوس بود و یک اسم عجیب و غریبی داشت.
یک روز رضا رفته بود چالوس برای سرکشی به عملیات احداث کارخانه حریربافی که فرانسویها میساختند،
در آنجا چشمش به یک ملای جوان میافتد و او را صدا میزند و صحبت میکند. این ملای جوان خط بسیار خوبی داشته است.
رضا او را به تهران آورد و در دفتر به کار گماشت. ملای جوان هم لباس آخوندی را در آورد و کت و شلواری شد.
لطفا برای حمایت از نویسنده و انتشارات و همچنین مترجم کتاب را تهیه کنید.
به درخواست كارگروه تعيين مصاديق محتواي مجرمانه لینک دانلود حذف خواهد شد .