دانلود رمان حنای بی رنگ PDF از فاطمه سالاری با لینک مستقیم
دانلود رمان حنای بی رنگ PDF از فاطمه سالاری
دانلود رمان حنای بی رنگ از فاطمه سالاری با فرمت های pdf ، اندروید، آیفون و نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
زندگی دختری نابینا به نام حنا که با پدر و نامادری اش زندگی میکند، دریای آرام زندگی اش ناگاه طوفانی می شود و پدرش فوت میکند، همسر پدرش او را به مردی غریبه می فروشد و بعد از دو هفته اسارت در چنگ آن مرد، زخمی در خیابان رها می شود، خانواده رستگار او را پیدا و رسما دختر آن خانواده می شود، اما پس از مدتی حنا متوجه بارداری خود می شود و …
خلاصه رمان حنای بی رنگ
شاید همین عذاب، همین دردها، درد مردن بود؟ شاید قرار بود بعد از تحمل این دردها به اون دنیا پیش بابا و مامان برم؟ دل پر از دردم کمی شاد شد و لبخند کوچکی روی لب های خشک و ترک خورده ام نشست … وقتی به اون دنیا رفتم شکایت همه ی بنده های نامهربونش رو به خدا میکنم، تمام زخمهای تنم رو هم شاهد حرف هام میگیرم … سرفه ای کردم، درد پهلو و سینه ام با هم به سراغم اومدند.
خواستم دستم رو روی پهلوم بذارم که درد طاقت فرسایی توی کتفم پیچید، اشک از چشم هام سرازیر شد و ناله ای ضعیف از دهنم خارج شد … خدایا خودت شاهدی؟ من رو میبینی؟ دارم تقاص کدوم گناه نکرده ام رو پس میدم؟ پس چرا از دنیا راحتم نمیکنی؟ نمیدونم بعد اون همه کتک من رو کجا آوردند! در اطرافم هیچ صدایی جزء صدای زوزه ی باد نبود؛ اما چرا! گهگاهی هم صدای ماشین یا موتوری از راه دور به گوشم میرسید
کمکم حالت خواب آلودگی به سراغم اومد، دوست داشتم به خوابی عمیق و طولانی برم که در پسش بیداری نداشته باشه، خوابی که وقتی بیدار میشدم چشمهای نابینام، صورت زیبا و لبخند گرم مامان رو ببینه. « مامان محیا، مامان مهربونم، پس چرا نمیایی دنبالم و من رو با خودت ببری؟ میدونم خودت شاهد تمام عذاب هایی که این مدت کشیدم بودی، پس بیا و راحتم کن … چند دقیقه به خواب رفتم، خوابی پر از درد؛ اما …