رمان اجتماعیرمان عاشقانهرمان غمگین

دانلود رمان هبوط pdf از فاطمه حیدری با لینک مستقیم

دانلود رمان هبوط pdf از فاطمه حیدری

دانلود رمان هبوط از فاطمه حیدری با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

رایحه هفت سال پیش از خانه و گذشته اش فرار کرده حالا با آشنایی آدمهای تازه سعی داره آدم جدیدی باشه و رایحه گذشته را فراموش کنه.
به خانه ویلایی مادر بزرگ المیرا نقل مکان میکند خانه امن است ولی اهالی خانه برای او خطر آفرینند!خطر عشق!رایحه خانواده ندارد رایحه مادر ندارد رایحه پدر ندارد رایحه روح ندارد. رایحه یک آدم بد است با نیت های خوب!

خلاصه رمان هبوط

دستها..دستها خیلی مهم بودند! دستها کارهاي بزرگی انجام میدادند! دستها اشپزي میکردند، ساختمان میساختند، دستها قاتل هم میشدند!  اما یک کار مهم داشتند، از همه مهمتر، دستها نو*ازش می کردند! دست هایی بین موهایم بود اما من حالم خوش نبود!
همینجا بودم، میان حجم ملحفه هاي سرمه اي و طلایی ،کنار کسی که یک هفته بیشتر نبود می شناختمش، بازي خنده داري بود یک نفر میاید و تو در مقابلش سپر میاندازي،چون فکر میکنی دارویت اینبار در این ادم پنهان مانده!

اخرش میبینی..نه…همه مردها دروغند..دارو جاي دیگریست!  میبینی عین هاجر دنبال سراب میدوي..
عین یک بت سرد و بی روح به انتهاي شب خواب هاي طلایی خیره شده ام و فکر میکنم در همین
لحظه چه کسی میداند که من دقیقا در کدام طبقه جهنم دارم تقاص پس میدهم؟ از کجا میخواهند
بفهمند پلاك سه این خیابان بن بست، نوك این اسمان خراش در چه گ*هی دست و پا میزنم و دستم
از این لجنزار بیرون مانده…

المیرا اگر میفهمید چه میکرد؟ دلم نمیخواهد فکرش را بکنم…بلند میشوم،لباسم را تن میکنم و بدون اینکه نگاهش کنم ،کیفم را میزنم زیر بغل ، گورم را از جهنم
امروزم گم میکنم! چند خط میخواست؟ چند صفحه؟ هیچ..یک پاراگراف کافی بود تا همه ادمهاي دنیا بفهمند من چه  هستم…من یک موجود خود ساخته ام! خدا مرا نیافریده، خدا این رایحه را نیافریده! این رایحه را  خودم ساختم، و اکثر اوقات به بودنش افتخار نمیکنم! من یک موجود ریز و نحیفم با موهاي بور و چشمهاي قهوه اي ساده ، از فضا نیامده ام، هاله نور و  اتش هم دور سرم ندارم!…

 

اطلاعات رمان هبوط

نام رمان : هبوط
نویسنده رمان : فاطمه حیدری
ژانر رمان : عاشقانه، اجتماعی، غمگین
ملیت رمان : ایرانی
ویرایستار رمان : سایت ناولزلند
تعداد صفحه رمان : 478
اگر شما نویسنده این رمان هستید، میتوانید درخواست حذف ارسال کنید

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا