دانلود رمان فصل انتظار از تبلور با فرمت pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
انجماد، سرما، کولاک . و این پوچ ترین فصل انتظار .. مقابل در قهوه ای بزرگ خونه ایستاده بودم . پرچم های سیاه هنوز بعد دوماه از روی در دیوار این خونه برداشته نشده بود. قلبم فشرده شد. درست مثل کاغذ توی دستم. دوباره کاغذ آزمایشگاه نگاه کردم. برای خودمم سخت باورش. چطور این بدبخت ها می خوان باور کنن.
خلاصه رمان فصل انتظار
دوباره کاغذ مچاله کردم و ته کیفم انداختم …ته دلم آشوب بود . مایع تلخ مزه ای تا ته گلوم بالا آمد. پشت درخت کنار حصار خونه عق زدم. دلم بهم پیچید. از این همه ناتوانی خودم حالم بد بود. باید چکار می کردم. به خونواده ملکان میگفتم من از پسر مرده اشون حامله ام. وای… وای… باید چکار میکردم… شاید باید به حرف لیلی گوش میکردم قبل اینکه کسی بفهمه از شرش خالص می شدم …
دوباره خم شدم عق زدم. از استرس دست هام می لرزید. در پارکینگ باز شد. ماشین سیاه رنگ و غول پیکر حامد بیرون آمد. هنوز هم سیاه پوشیده بود. ریش پرفسوریش با ته ریش اش روی صورتش ادغام شده بود. چشم های قهوه ای درشتش با اون اخم های همیشگیش پشت عینک ری بند پنهان شده بود. پیشانیش بلندتر دیده میشد بخاطر ریختن موهای جلوش. حالا کنار شقیقه هاشو میدیدم که سفید شده .مرگ غیر باور حامی همه رو از پا در آورد …
اون حواسش نبود و من پشت شمشاد های پرچین ایستاده بودم به منفور ترین آدم زندگیم زل زده بودم. اگه اون نبود شاید این همه ترس بی دلیل بود. ماشین پیچید به جهت مخالف و سرعت گرفت. دستم روی زنگ لرزید و آخر زنگ فشار داد. صدای شکوه جون شنیدم. سلام مادر تویی بیا بالا. در با صدای تیکی باز شد. داخل آسانسور شدم. اینه آسانسور صورت ام رنگ پریده تر نشون میداد…