رمان اجتماعیرمان عاشقانه

دانلود رمان شهد گس pdf از نیلوفر قائمی فر با لینک مستقیم

دانلود رمان شهد گس pdf از نیلوفر قائمی فر

دانلود رمان شهد گس از نیلوفر قائمی با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

دنیا استاد دانشگاه، فردیست پر از کمبودی های روحی که سال ها پیش به دلیل رازی که از خانواده ی خود فهمیده از آن ها جدا شده و در شهر دیگری ساکن شده است. در این بین دلباخته دانیال یکی از دانشجوهایش شده و به او… پایان خوش

خلاصه رمان شهد گس

اسم من دنیاست،سی و دو سالمه، دکترای معماری داخلی دارم،استاد دانشگاه آزاد هستم؛شاید جوون ترین استاد دانشگاهمون باشم،یه استاد مجرد که گاهی حتی از دانشجو هاشم کوچیکتره، تنها زندگی میکنم، همیشه تنها زندگی کردم حتی اون موقع که با خوانواده ام بودم تنها زندگی میکردم. سال ها قبل یک راز خاموش از خانواده ام فهمیدم که منو در خودم گم کرد، باعث شد بیشتر از قبل حس کنم که چرا پدرم اسم “آذر” رو انتخاب کرد.

من در اصل اسمم آذرِ نه دنیا، بابا میگفت: اسمتو گذاشتم آذر به معنای آتش که وقتی صدات میکنم یاد آتیش جهنم بیفتم. تمثیل خشک و تیره ای مگه نه؟ اما پدر من با دلیل این تمثیلُ میگفت، دلیلی که سال ها بعد فهمیدم ولی همچنان مامان پری و بابا فکر میکنند من این رازُ نمیدونم.من فرزند بزرگترم،بعد من خواهرم آرزو به دنیا اومد و بعد هم دوتا پسر به اسم
سهراب و شهاب و بعد هم آذین؛ نمیدونستم چرا هیچ وقت منو قد چهارتای دیگه نمی خواستن؟چراهمیشه شبیه توپ فوتبال بودم،شبیه یه گنجشک که مفته، یه سنگ مفت هم برداریم بزنیم بهش یا شکار میشه یا درمیره!

کاری که پدرم و مامان پری با من کرده بودن شبیه این بود. وقتی هیجده ساله بودم و با رتبه ده قبول شده بودم،جای اینکه سور بدن برای دانشگاه قبول شدنم؛ بزک دوزکم کردن و یه چهارقد سفید سرم کردن و کنار »کمال« نشوندن،یادم نمیره اون روزُ، من کلا تو باغ نبودم نمیدونستم چه خبره، دور تا دور سبیل به سبیل نشسته بودن و در مورد ازدواج حرف میزدن، من نمیخواستم ازدواج کنم من هدفای بزرگتر داشتم، تحصیل، ترفیع تحصیلی،شاغل بشم،ترفیع
شغلی،کسب درآمد،کسب اطالعات غنی…. ازدواج گزینه ی سی سالگی من بود نه هیجده سالگیم!

اطلاعات رمان رمان شهد گس

نام رمان : رمان شهد گس
نویسنده رمان : نیلوفر قائمی فر
ژانر رمان : عاشقانه، اجتماعی
ملیت رمان : ایرانی
ویرایستار رمان : سایت ناولزلند
تعداد صفحه رمان : 653
اگر شما نویسنده این رمان هستید، میتوانید درخواست حذف ارسال کنید

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا