داستان

دانلود کتاب سرگذشت کندوها اثر جلال آل احمد

دانلود رایگان کتاب سرگذشت کندوها از جلال آل احمد

دانلود کتاب سرگذشت کندوها از جلال آل احمد با لینک مستقیم

در مورد کتاب سرگذشت کندوها بیشتر بدانیم :

قصه «سرگذشت کندوها» در مورد چند کندوی عسل است.

داستان از سه بخش تشکیل شده، بخش نخست در مورد صاحب کندوها ، بخش دوم در باره زنبورها (که توصیفی زیبا از فعالیت و کار و دشواری هاشان و کوچ شان انجام داده) می باشد

و بخش سوم در مورد صاحب زنبورهاست که با رفتن زنبورها خانه خراب شده است.

جلال در «سرگذشت کندوها» دو داستان را به صورت موازی پیش می‌برد.

یکی داستان کمندعلی‌بک و طمع‌ورزی او و دیگری سرگذشت کندوها و زنبورهای کمندعلی‌بک.

سرگذشت کندوها قصه‌ای دارای دو لایه مفهومی است

که نویسنده با به‌کارگیری از نثری عامیانه این قصه را در دو خط سیر جداگانه پیش می‌برد.

اول روش زندگی گروهی و مکانیسم کار زنبورها را به‌طور واضحی بیان می‌کند.

زنبورها را تقسیم‌بندی و کار هر دسته را به‌شکلی ملموس شرح می‌دهد

و وظایف هریک را بیان می‌کند که از این نظر خواننده با چگونگی کار و تلاش زنبورها و فراهم‌آوردن محصولشان آشنا می‌کند.

در مورد نویسنده سرگذشت کندوها بیشتر بدانیم:

جلال آل‌احمد (۲ آذر ۱۳۰۲ و براساس برخی روایت‌ها ۱۱ آذر ۱۳۰۲، تهران – ۱۸ شهریور ۱۳۴۸، اَسالِم، گیلان)

روشنفکر، نویسنده، منتقد ادبی و مترجم ایرانی و همسر سیمین دانشور بود.

آل‌احمد در دههٔ ۱۳۴۰ به شهرت رسید و در جنبش روشنفکری و نویسندگی ایران تأثیر بسزایی گذاشت.

نویسندگانی چون نادر ابراهیمی و غلامحسین ساعدی از او تأثیر گرفتند.

جلال آل‌احمد در ۱۱ آذر ۱۳۰۲ در خانواده‌ای مذهبی در محلهٔ سیدنصرالدین شهر تهران به‌دنیا آمد. وی پسرعموی سید محمود طالقانی بود.

خانوادهٔ او اصالتاً اهل شهرستان طالقان و روستای اورازان بود. دوران کودکی و نوجوانی جلال در نوعی رفاه اشرافی روحانیت گذشت.

پس از اتمام دوران دبستان، پدر جلال، سیداحمد طالقانی، به او اجازهٔ درس‌خواندن در دبیرستان را نداد؛ اما او تسلیم خواست پدر نشد.

خلاصه ی کتاب

یکی بود یکی نبود، غیر از خدا هیچکس نبود.

یک کمندعلی‌بکی بود یک باغ داشت. تو باغش هم دوازده تا کندوی عسل داشت.

کندوها را سینه‌کش آفتاب، وسط سبزه‌ها و گل‌ها، زیر درخت‌های سیب و زردآلو، روی سکو کار گذاشته بود

و زمستان که می‌شد جلوی انباری اطاق بالاش را خالی می‌کرد

و کندوها را تو درگاهیش می‌چید و سالی پنجاه من عسل می‌فروخت.

دیگر نه غصه‌ای داشت نه دلهره‌ای و نه شب‌بیداری و نه آبیاری و نه لازم بود داسغاله بردارد

و صبح تا غروب زیر آفتاب درو کند. درست است

که کمندعلی‌بک مزرعه هم داشت، بستان هم داشت، دو سنگ هم از قنات بالا آسیاب، سهم آباء اجدادیش بود، باغ تو دهش هم از باغ‌های سوگلی بود- درست است

که سالی هفتاد خروار گندم و جو می‌فروخت و پنج خروار کشمش، صیفی‌کاریش هم از اول تابستان تا وسط‌های قوس، خیار و خربزه و کلم و چغندر می‌داد- همه اینها درست،

اما چیزی که تو همه دهات اطراف مایه اسم و رسم کمندعلی‌بک بود

لطفا برای حمایت از نویسنده و انتشارات و همچنین مترجم کتاب را تهیه کنید.

به درخواست كارگروه تعيين مصاديق محتواي مجرمانه لینک دانلود حذف خواهد شد .

اگر شما نویسنده این رمان هستید، میتوانید درخواست حذف ارسال کنید

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا