کتاب شعر

دانلود کتاب مجموعه بهترین اشعار اثر ویکتور هوگو

دانلود رایگان کتاب مجموعه بهترین اشعار از ویکتور هوگو

دانلود کتاب مجموعه بهترین اشعار از ویکتور هوگو با لینک مستقیم

در مورد کتاب مجموعه بهترین اشعار ویکتور هوگو بیشتر بدانیم :

ویکتور ماری هوگو بزرگ‌ترین شاعر سده نوزدهم فرانسه و شاید بزرگترین شاعر در گستره ادبیات فرانسه و نیز داستان‌نویس، درام‌نویس و بنیانگذار مکتب رومانتیسم است.

آثار او به بسیاری از اندیشه‌های سیاسی و هنری رایج در زمان خویش اشاره دارد

که از برجسته‌ترین آنها می‌توان به بینوایان، گوژپشت نتردام، مردی که می خندد

و شمار زیادی مجموعه شعر اشاره کرد. وی هم‌چنین چندین نمایش‌نامه نوشته‌است.

در مورد نویسنده کتاب مجموعه بهترین اشعار ویکتور هوگو بیشتر بدانیم:

ویکتور ماری هوگو (فرانسوی: Victor Marie Hugo؛ ۲۶ فوریه ۱۸۰۲م. – ۲۲ مه ۱۸۸۵م)

شاعر، داستان‌نویس و نمایشنامه‌نویس پیرو سبک رومانتیسم فرانسوی بود.

او به عنوان یکی از بهترین نویسندگان فرانسوی شهرت جهانی دارد.

آثار او به بسیاری از اندیشه‌های سیاسی و هنری رایج در زمان خویش اشاره کرده و بازگوکننده تاریخ معاصر فرانسه است.

از برجسته‌ترین آثار او بینوایان، گوژپشت نتردام و مردی که می‌خندد است.

مشهورترین کارهای هوگو در خارج از فرانسه بینوایان و گوژپست نتردام است

و در فرانسه بیشتر وی را برای مجموعه اشعارش می‌شناسند.

ویکتور هوگو در سال ۱۸۲۲ با آدل فوشه دوست دوران کودکی خود ازدواج کرد.

آدل فوشه دختری بود سبزه‌روی با موهای مشکی و ابروانی کمانی.

او در ۱۶ سالگی بانویی خوش‌سیما و جذاب بود. آدل فوشه اولین عشق ویکتور هوگو بود

و ویکتور او را بسیار تحسین می‌کرد.

دوران نامزدی آدل و ویکتور را می‌توان به عنوان تراژدی عاشقانه توصیف کرد.

ویکتور و آدل همدیگر را از بچگی می‌شناختند. دو خانواده فوشه و هوگو با هم بسیار صمیمی بودند

و بچه‌هایشان هم با هم بزرگ شدند. زندگی عاشقانه هوگو زمانی آغاز شد که نوجوانی بیش نبود.

او عاشق آدل، دختر همسایه‌شان شد. مادر ویکتور او را از این عشق منع کرد.

خلاصه ی کتاب

آفتاب به سر منزل غروب نزدیک می شد. قورباغه زشت و نزاری کنار لجن زار کوچکی نشسته، خیر و حیران مانده بود، فکر می کرد،

سیر و سیاحت می کرد، آسمان آبی را چمن های زیبا را، گل های فرح بخش را درختان سبز و خرم را، پرندگان خوش آواز را، گل و گیاهی را که کنار لجن زار روئیده بود

و آبی را که میان آن می درخشید و هر آن چه را که پیرامونش دیده می شد بی ترس، بی شرم و بی خشم تماشا می کرد.

حیوان بدمنظر و ضعیفی بود، ولی مانند هر مخلوق، خود را صاحب جان و حیات می دانست

و شکوه و جلال طبیعت در چشمانش منعکس می شد، ناگاه کشیشی نزدیک شد

و چون قورباغه ی سیاه و زشت را دید پاشنه اش را بر سر او نهاد، سپس زن زیبایی با نوک چترش چشم او را ترکاند.

پس ناگاه چهار کودک دبستانی. که هر یک را چهره ای چون آسمان شفاف و چون ماه درخشان بود رسیدند، چون قورباغه زشت را دیدند شادی کنان به وی هجوم آور شدند

و بشکنجه و آزارش پرداختند. قورباغه خود را با سر شکافته و چشم ترکیده به میان لجن زار کشاند.

کودکان با چوب های نوک تیز چشم ترکیده اش را شکافتند

و این حیوان ضعیف را که ناله یی از او شنیده نمی شد و یگانه جرمش زشتی و کراهت منظرش بود.

به سختی مجروح کردند.

لطفا برای حمایت از نویسنده و انتشارات و همچنین مترجم کتاب را تهیه کنید.

در صورت درخواست كارگروه تعيين مصاديق محتواي مجرمانه لینک دانلود حذف خواهد شد .

اگر شما نویسنده این رمان هستید، میتوانید درخواست حذف ارسال کنید

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا