رمان

دانلود کتاب آهنگ عشق اثر آندره ژید

دانلود رایگان کتاب آهنگ عشق از آندره ژید

دانلود کتاب آهنگ عشق از آندره ژید با لینک مستقیم

در مورد کتاب آهنگ عشق بیشتر بدانیم :

کتاب آهنگ عشق که با نامهای آهنگ روستایی و سمفونی پاستورال نیز شناخته شده است

یکی از دلنوازترین آثار احساسی آندره ژید است.

سبک نوشتاری کتاب تا حدودی حال و هوای رمانهای کلاسیک را دارد.

داستان به شدت بیان گر خصایل لطیف انسانی است.

داستان شکوفایی عشق و آهنگ زیبای آن و تاثیرش در روح آدمی. داستان از جایی شروع می شود

که کشیش یک دهکده دخترکی کور و لال را به نیت خیرخواهی در پناه خود گرفته

و او را از نکبت فقر و تنهایی و سیاهی نجات میدهد.

در مورد نویسنده آهنگ عشق بیشتر بدانیم:

آندره ژید نویسندهٔ نامدار فرانسوی، که مدت نیم قرن حضوری نمایان در عرصهٔ ادب فرانسه داشت

و تأثیر شگفت‌آور نوشته‌هایش در سال‌های پس از جنگ جهانی بر اکثر مخاطبان و به ویژه بر نسل جوان انکارناپذیر است،

به سال ۱۸۶۹ در پاریس، چشم به جهان گشود.

پدرش استاد حقوق و مادرش دختر یکی از بورژواهای ثروتمند نرماندی بود.

ژید در خانواده‌ای پایبند به سنت‌های مذهب پروتستان پرورش یافت

و سال‌های نوجوانی و جوانی او، تحت تأثیر این موضوع قرار گرفت.

در کودکی، به سبب بیماری نتوانست به‌طور منظم به تحصیل در مدرسه ادامه دهد.

اما از آنجا که در خانواده‌ای علاقه‌مند به علم و فرهنگ می‌زیست، توانست

این کمبود را به خوبی کنترل کند و در خانه به تحصیل ادامه دهد.

پس از مرگ پدر به سال ۱۸۸۰، سرپرستی او به مادر دقیق و سختگیرش واگذار شد

که با توجه و دلسوزی بیش از اندازه، پسر را به ستوه آورده بود. در این سال‌ها، ژید در محیطی زنانه می‌زیست.

در پانزده سالگی، با عشقی بی‌آلایش و عرفانی، به دخترخاله‌اش، مادلن روندو دل بست.

این دلبستگی در سال ۱۸۹۵ به ازدواج انجامید

و به رغم تمایلات دیگرگون جنسی ژید، آن دو تا سال ۱۹۳۸ (سال مرگ مادلن)، سعادتمندانه در کنار یکدیگر زیستند.

خلاصه ی کتاب

جاده از کنار جریان آبی می‌گذشت و در جایی که رودخانه انتهای جنگل را قطع می‌کرد، از آب دور می‌شد

و از میان زمینی زغال‌آلود به مسیر خود ادامه می‌داد. یقین داشتم

که هرگز به این طرف‌ها نیامده بودم. آفتاب داشت غروب می‌کرد و مدتی بود

که ارابه‌ی ما همه‌اش در سایه راهش را ادامه می‌داد،

تا این‌که راهنمای خردسال من، سرانجام با اشاره‌ی انگشت، در دامنه‌ی تپه، کلبه‌ای را نشان داد، که اگر رشته‌ی باریکی از دود از بام آن بلند نمی‌شد

و در آن تاریک روشن تنگِ‌غروب، اول به رنگ آبی و بعد در آسمان طلایی رنگ، به رنگ سرخ در نمی‌آمد، نمی‌شد حدس زد

که کسی در داخل آن ساکن است.

پس از بستن اسب به نزدیک‌ترین درخت سیب، به اتاقک تاریکی که دختر بچه پیش از من داخل آن شده بود، وارد شدم.

اما دیدم که پیرزن لحظه‌هایی پیش از رسیدن ما، تمام کرده است.

ابهت صحنه، سکوت و شکوه آن لحظه‌ی خاص، سخت مرا تکان داد. زنی نسبتا جوان در کنار بستر پیرزن زانو زده بود.

دختر بچه‌ای که به دنبال من آمده بود، و من او را به جای نوه‌ی این زن تازه در گذشته گرفته بودم،

در حالی که گویا کلفتش بود، شمع دود کننده‌ای را روشن کرد و آرام و بی‌حرکت،

در قسمت پایین بستر ایستاد. در طول راه بدان درازی خیلی سعی کرده بودم

که سر صحبت را با او باز کنم، ولی جز چهار کلمه، حرفی از زبان او بیرون نکشیده بودم.

زنی که در کنار بستر زانو زده بود، از روی زمین بلند شد.

لطفا برای حمایت از نویسنده و انتشارات و همچنین مترجم کتاب را تهیه کنید.

به درخواست كارگروه تعيين مصاديق محتواي مجرمانه لینک دانلود حذف خواهد شد .

اگر شما نویسنده این رمان هستید، میتوانید درخواست حذف ارسال کنید

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا