دانلود رمان اینکا pdf از شهره احیایی با لینک مستقیم
دانلود رمان اینکا pdf از شهره احیایی با لینک مستقیم
دانلود رمان اینکا pdf از شهره احیایی با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
میگن پرستو هایی که جدا می شن و هوای آسمان بزرگتری رو دارند تنها می مونن حالا اگر تو مسیرشون عقاب تیزچنگالی کمین کرده باشه به نظرتون پرستو میتونه به دشت آسمونی که فکر میکنه رنگین تره برسه…نهال وهاویار دو تا پرستویی که سرنوشت بدجور ناجور هر دو سر راه هم قرار میده هاویاری که قراره مثل اسمش باشه و نهالی که خیلی شکننده به نظر میرسه ولی…
خلاصه رمان اینکا
ملک با مهربانی جواب دلنیا را داد:خواهش میکنم، عزیزکم! دستو پنجهی مامان خودت درد نکنه با تربیت کردن همچین دختری. بعد رو به بقیه ادامه داد:ماشالله! از هر انگشتش هنر میریزه. کلی تو کارها کمک کرد. هاویار نگاه تحسین آمیزی به خواهرش کرد. و دلنیا با خجالت نگاهش را پاسخ داد.متانت که روی کاناپه نشسته بود با صدای بلندی گفت: دستت درد نکنه آباجی! یکی بیاد سینی رو ببره.دلنیا برخاست و طرفش رفت.
نهال! یاسر تماس گرفت قرار فردا صبح و یادآوری کرد. ناگهان سکوت شد. هاویار نگاهش را به نهال دوخت. گونههای دخترک رنگ گرفته بودند.هول شده بود بینگاه دستی به شالش کشید. هاویار منتظر ماند دلش میخواست بیشتر بداند.ملک حین بلند شدن گفت. تا من اینجا هستم قال قضیه رو بکن دختر جان! یزدان دست روی شانهی خواهرش گذاشت. نهال آهسته جواب داد: چشم!
هنوز سردرگم بود زیرچشمی دوباره به نهال نگاه کرد.
لبش را میان دندان گرفته بود. لیوانش را به لبش چسباند و چشم تنگ کرد. ملک کارش را آسان کرد:
برادرزن یاسر چندسال خاطر نهال و میخواد،پسره داره میآد تا با نهال حرفهای آخرشونو بزنن.بوم… صدای انفجار گوشش را پُر کرد.مردمکهای حیرانش زوم او شدند. نهال پلکش را آهسته بازو بسته کرد و بشقاب به دست از میز فاصله گرفت.دلنیا هر دو دستش را بهم کوبید: